گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
قیصر و مسیح
فصل هفدهم
.VI – تعطیلات رومی


1 – تئاتر
از آنجا که روم خدایان بسیار برای پرستش و مستعمرات بسیار برای استثمار داشت،
---
1. آپیکیوس ثروتی هنگفت را با اسراف اتلاف کرد. سپس چون بیش از 000’000’10 سسترس (000’500’1 دلار) نداشت، خودکشی کرد. دویست سال بعد کتابی که در فن شکم خوارگی کلاسیک شده است ـ به نام De re coquinaria ـ از طریقی که در قدیم مجاز بود، به وی منسوب شد.

تعطیلات بسیاری نیز داشت که زمانی با نمایشهای مذهبی به وقار آمیخته بود؛ و در این هنگام با عشرت دنیوی نشاط آمیز بود. تابستانها بسیاری از مردم فقیر از گرمای مرطوب به میکده ها یا مرغزارهای کنار رودخانه یا حومة شهر می گریختند. در هوای آزاد می نوشیدند، می خوردند، می رقصیدند، و عشق می ورزیدند. آنان که از عهده برمی آمدند ممکن بود به نقاط ساحلی در کنارة غربی بروند، یا با اغنیا در کنار خلیج بایای به تفریح مشغول شوند. زمستانها آرزوی هر رومی آن بود که به جنوب و در صورت امکان به رگیوم یا تارنتوم برود و با پوست سوخته، به عنوان تصدیق عضویت در طبقة بالا، باز گردد. اما آنان که در روم می ماندند وسایل تفریح فراوان و ارزانی در اختیار داشتند: روایت، شعر و موسیقی، درس، کنفرانس، نمایش ساکت، نمایش، مسابقات ورزشی، مسابقات پولی، اسبدوانی، ارابه رانی، مبارزه تا حد مرگ بین افراد یا بین افراد و سباع، و جنگهای دریایی که زیاد هم قلابی نبود روی دریاچه های ساختگی ـ هرگز شهری اینهمه وسایل سرگرمی نداشته است.
در اوایل دورة امپراطوری، در هر سال رومی، هفتاد و شش روز جشن یا عید بود که در آن مراسم ورزشی انجام می گرفت. از این جشنها، پنجاه و پنج مراسم صحنه ای بود که مخصوص نمایش یا نمایش ساکت بود، و بیست و دو تا ورزشهای سیرکی و ورزشگاهی یا آمفی تئاتری بود. تعداد جشنهای ورزشی رو به ازدیاد بود، تا وقتی که در 354 میلادی 175 روز در سال عرضه می شدند. اما این امر به هیچ وجه به معنی افزایش یا ترقی فن نمایش در روم نبود. بل، برعکس، هر چه تئاتر بیشتر می شد، نمایشنوسی رو به انحطاط می رفت. نمایشنامه ها را در این موقع بیشتر برای آن می نوشتند که خوانده شود نه آنکه بازی شود؛ تئاتر به همان تراژدیهای قدیم رومی و یونانی و کمدیهای قدیم رومی و نمایشنامه های ساکت می ساخت. ستارگان بر صحنه چیره بودند و ثروتهای کلان به دست می آوردند. آیسوپوس، که نقشهای غم انگیز را بازی می کرد، پس از عمری اسراف و تبذیر، پس از مرگ 000’000’20 سسترس به جا گذارد. روسکیوس که نقشهای خنده آور را بازی می کرد سالی 000’500 سسترس درآمد داشت، و چنان ثروتمند شد که چند فصل بدون مزد کار می کرد و با این تحقیر پول، با وجود آنکه سابقاً برده بود، شیر مجامع اشراف شده بود. بازیهای سیرک و آمفی تئاتر علاقة مردم را جذب می کرد و ذوق ایشان را خشن می ساخت، و نمایش نویسی روم در میدان مبارزات گلادیاتورها درگذشت و یک قربانی دیگر به قربانیان تعطیلات روم افزوده شد.
به واسطة اصرار و اهمیت دادن به بازی و صحنه به جای فکر و نقشة نمایش، تئاتر اندک اندک جای خود را به نمایشهای تقلیدی ساکت داد. نمایشهای تقلیدی حاوی مقداری جزئی صحبت بود، موضوع نمایش را از زندگی مردم پست می گرفت، و اتکای آن به طرحهای شخصیت بود که با تقلید ماهرانه نموده می شد. آزادی نطق و بیان، که از مجالس و فوروم رخت

بربسته بود، لحظه ای کوتاه در این ریشخندهای مختصر زنده می ماند، و آن هنگامی بود که بازیگری جان خود را به خطر می انداخت تا با گفتن جملة دوپهلویی، که نیش آن متوجه امپراطور یا یکی از افراد مورد علاقة او بود، تماشاگران را وا دارد برایش کف بزنند. کالیگولا دستور داد بازیگری را که چنان ایهامی کرده بود زنده در آمفی تئاتر سوختند. روزی که وسپاسیانوس خسیس دفن می شد، بازیگری ادای جنازه را در می آورد. ضمن تشییع جنازة جسد نشست و پرسید مجلس ختم چقدر برای دولت خرج دارد. جواب دادند: «ده میلیون سسترس»، جنازة امپراطور فرمود : «صد هزار سسترس به خودم بدهید و در تیبر پرتابم کنید.» فقط بازی تقلیدی بود که زنان را به عنوان بازیگر می پذیرفت، و از آنجا که چنین زنانی به خودی خود به واسطة بازیگری از طبقة روسپیان به حساب می آمدند، از بیان و اعمال خلاف عفت چیزی از دست نمی دادند. در مواقع خاصی، از قبیل «فلورالیا» تماشاگران از این بازیگران می خواستند که تمامی ملبوس خود را به درآوردند. مانند زمان ما، زن و مرد هر دو در این نمایشها حضور به هم می رساندند. سیسرون در تئاتر برای خود عروسانی یافت، و آن عروسان او را یافتند.
چون از این بازی تقلیدی چند جمله ای که در طول آن بر زبان می آمد حذف کردند و موضوع نمایش را به ادبیات کلاسیک متوجه ساختند، پانتومیم به وجود آمد که در آن هیچ سخنی گفته نمی شود و فقط با حرکات و اشارات بیان مطلب می شود. در این صرف نظر کردن از زبان منفعتی بود. جمعیت روم، که از نژادهای مختلف بود و جزء اعظم آن جز لاتینی بسیار ساده زبانی نمی فهمید، وقتی اعمال بازیگران با زیور سخن سنگین نمی شد، آن را بهتر درک می کرد. در سال 211ق م، دو بازیگر، یکی پولادس کیلیکیایی و دیگری باتولوس اسکندرانی، به روم آمدند و پانتومیم را ـ که قبلا در شرق هلنیستی رواج داشت ـ با اجرای نمایشهای یک پرده ای، که فقط از موسیقی و بازی و ادا و رقص ترکیب شده بود، معمول ساختند. روم، که از نمایشنامه های تهیه شده به نظم قدیم و پر طمطراق خسته شده بود، این هنر جدید را استقبال کرد، از لطف حرکات و مهارت بازیگران به هیجان آمد؛ از البسة پرجلال ایشان و جلوه یا طیبت نقابها، اندامهای پرورش یافته و رژیم گرفته، بیان کنندگی شرقی دستها، تجلی سریع و کثیر ایشان به صورت افراد مختلف، و اجرای شهوت انگیز صحنات شهوی لذت می برد. تماشاگران، در پشتیبانی از بازیگران مورد علاقة خود که با یکدیگر رقیب بودند، به دسته های مخالف تقسیم می شدند؛ زنان والاتبار عاشق بازیگران می شدند؛ و با هدایا و آغوش باز ایشان را تعاقب می کردند، تا آنکه یکی از بازیگران واقعاً در راه زن دومیتیانوس سر از کف داد. پانتومیم بتدریج تمامی رقیبان خود را، به استثنای نمایش ساکت از صحنة روم بیران راند. درام هم جای خود را به باله داد.

2 – موسیقی رومی
این پیروزی به واسطة توسعة عظیم موسیقی و رقص امکانپذیر گشته بود. در دورة جمهوری به رقص با دیدة تحقیر می نگریستند؛ سکیپیوی کهین دولت را وادار کرده بود مدارسی را که موسیقی و رقص در آنها تدریس می شد ببندد، و سیسرون گفته بود که: «فقط دیوانه هنگام هوشیاری ممکن است برقصد.» اما نمایشهای پانتومیم رقص را معمول ساختند و بعداً مورد علاقة شدید قرار دادند. سنکا می گوید تقریباً هر خانه ای سکوب رقص داشت که آوای پای مرد و زن را منعکس می ساخت. در خانه های ثروتمندان، در این هنگام، یک استاد رقص، یک سرآشپز، و یک فیلسوف به عنوان جزئی از لوازم خانه مقیم بودند. رقص، آن طور که در روم معمول بود، بیش از پا و ساق مشتمل بر حرکات موزون دست و بالاتنه بود. زنان این هنر را فقط به خاطر جذابیت خود رقص فرا نمی گرفتند، بل از این جهت که لطف و انعطاف به ایشان می داد نیز به آن روی آور می شدند.
رومیان، بعد از قدرت و پول و زن و خون، موسیقی را دوست داشتند. مانند هر چیز دیگر در حیات فرهنگی روم، موسیقی روم نیز از یونان آمد و ناگزیر در مقابل کهنه پرستانی که هنر را با انحطاط یکی می دانستد راه خود را با مبارزه گشود. در سال 115 ق م، سنسورها نواختن تمام آلات موسیقی را جز فلوت ایتالیایی نهی کرده بودند. یک قرن بعد، سنکای مهین هنوز موسیقی را در خور مردان نمی شناخت، اما در ضمن این مدت «وارو» کتاب در موسیقی را نوشته بود، و این رساله با منابع یونانی آن پشتیبان بسیاری از آثار رومی دربارة اصول موسیقی گردید. عاقبت اطوار و آلات غنی و شهوتخیز یونانی بر ناهنجاری و سادگی رومی فایق آمد، و موسیقی در تربیت زنان و غالباً تربیت مردان جزء اصلی شد. تا سال 50 میلادی تمامی طبقات را اعم از زن و مرد اسیر خود کرده بود؛ مردان نیز، مانند زنان، تمامی روز و حتی چندین روز را صرف گوش کردن و ساختن و خواندن آهنگها می کردند. عاقبت حتی امپراطوران نیز از دستة ساز بالا و پایین می رفتند، و هادریانوس فیلسوف منش نیز، مانند نرون زن خو، از مهارت در چنگ زنی به خود می بالید. اشعار غنایی را برای آنکه همراه موسیقی خوانده شود می سرودند، و موسیقی را هم بیشتر برای شعر می ساختند. موسیقی قدیم تحت الشعاع نظم بود، در حالی که در زمان ما موسیقی مشرف بر کلام است، تا حدی که آن را تقریباً نابود می کند. موسیقی همسرایی رواج داشت و غالباً در عروسیها، ورزشهای رزمی، مراسم مذهبی، و تشییع جنازه ها شنیده می شد. هوراس از دیدن و شنیدن جوانان و دوشیزگانی که آواز ساختة او را برای بازگشت عصر طلایی ساتورنوس می خواندند سخت متأثر شد. در آن آوازهای دسته جمعی، همسرایان تمامی اصوات یک نوا را می خواندند، منتها در گامهای مختلف. ظاهراً در آن هنگام تقسیم آواز به قسمتهای مختلف شناخته نبوده است.

آلات اصلی عبارت بود از فلوت و لیر. دسته های ارکستر بادی و زهی امروزی هنوز هم تغییراتی در همان آلاتند: قهرمانانه ترین سمفونیها عبارت است از ترکیب عالمانة باد کردن و پر کردن و خراشیدن و کوبیدن. فلوت را همراه نمایش تئاتر می زدند و فرض بر آن بود که باعث تحریک احساس شود. لیر ملازم سرود بود و از آن انتظار داشتند که روح را تعالی بخشد. فلوت در آن زمان دراز بود و سوراخهای متعدد داشت و صداهای بیشتری از فلوت زمان ما داشت. لیر آن زمان چنگ زمان ما بود، اما به اشکال مختلف تری ساخته می شد. لیر یونانیان متوسط القامه بود، اما رومیان بر اندازة آن افزودند، تا آنجا که آمیانوس آنها را «به بزرگی ارابه» وصف کرده است. به طور کلی سازهای رومیان، مانند سازهای زمان ما، بیشتر از لحاظ صدادار بودن و اندازه نسبت به آلات سابق بهبود پذیرفت. تارهای لیر را از زه یا پی می ساختند، و هر لیر هجده تار داشت؛ با مضراب یا انگشت آن را می نواختند ـ اما قسمتهای تند را فقط با انگشت می شد زد. در اوایل قرن اول، ارگ آبی را از اسکندریه آوردند که چندین سوراخگیر و وقفه و لولة صوتی داشت. نرون عاشق آن شد، و کوینتیلیانوس آرام تحت تأثیر پر صدایی و قدرت آن قرار گرفت.
کنسرتهای رسمی داده می شد. و در برخی مسابقات عمومی قسمتی مربوط به مسابقة موسیقی بود. حتی در ضیافتهای بیتکلف شام هم اندکی موسیقی لازم بود؛ مارتیالیس در شعری به میهمان خود وعده می دهد که لااقل فلوت زنی خواهد بود. و اما در مورد ضیافت تریمالخیو، میزها با وزن آوازخوانی جمع می شود. کالیگولا در کشتی تفریحی خود ارکستر و دستة آواز داشت. در پانتومیمها سمفونی اجرا می شد ـ یعنی یک دسته آوازه خوان همراه دستة موسیقی می خواندند و می رقصیدند. گاه بازیگر قطعات منفرد را می خواند، و گاه آواز خوان حرفه ای آواز می خواند و بازیگر می رقصید و حرکات لازم را انجام می داد. هیچ تازگی نداشت که پانتومیمی 3000 آوازخوان و 3000 رقاص داشته باشد. ارکستر را فلوت رهبری می کرد و لیر، سنج قره نی، ترومپت، نای، و پابند به آن کمک می کردند ـ و پابند عبارت بود از تخته هایی که به پای بازیگر می بستند و چنان صدای مهیبی ایجاد می کرد که از شدیدترین صداهای ارکسترهای کنونی وحشت انگیزتر بود. سنکا ذکر کرده است که افراد با هارمونی ساز می زدند. اما نشانی در دست نیست که ارکسترهای قدیم هارمونی را با نغمة سنجی به کار می برده اند. سازی که همراه آواز زده می شد معمولا یک نت بالاتر بود، اما، تا آن حد که می دانیم، دنبالة مشخص آواز را دنبال نمی کرد.
یکه هنرمند فراوان بود، و ساز زنان درجة دوم بسیار. استعداد از تمامی مستعمرات به سوی مرکز طلای جهان رو می آورد، و رسم برده داری فرصتی می داد که دسته های آوازه خوان و ارکستر را به حد زیاد و ارزان تربیت کنند. بسیاری از مؤسسات توانگر نوازندگانی از خود داشتند و آنها را که استعداد زیاد داشتند نزد استادان مشهور می فرستادند تا تعلیم بیشتری

بگیرند. برخی چنگ نواز می شدند و کنسرت می دادند و در آن کنسرتها آواز می خواندند؛ برخی در آوازخوانی تخصص می یافتند و معمولا سرودی را که می خواندند خود می ساختند؛ و بعضی با ارگ یا فلوت کنسرت می دادند، مانند کانوس که به اسلوب بتهوون لاف می زد که موسیقی او می تواند غم را تخفیف دهد، شادی را بیفزاید، تقوا را برافرازد، و آتش عشق را شعله ور سازد. این موسیقیدانان حرفه ای در سراسر امپراطوری برای دادن کنسرت به سفر می رفتند و شادباش و مزد و بنای یادگار و عشق می یافتند؛ به قول یوونالیس، برخی از ایشان عشق خود را بابت مزد اضافی می فروختند. زنان بر سر مضرابهایی که نوازندگان بزرگ با آنها تار چنگ را به نوا درآورده بودند رقابت می کردند و، برای پیروزی محبوبان عالم موسیقی خود در مسابقات ترونی و کاپیتولینوسی، در محرابها قربانی می کردند. بزحمت می توان آن صحنة جاذب را ترسیم کرد که موسیقیدانان و شاعران سراسر امپراطوری برابر جماعات کثیر رقابت می کردند، و برندگان از دست امپراطور تاجی از برگ بلوط می گرفتند.
از موسیقی روم آن قدر خبر نداریم که بتوانیم کیفیت آن را شرح دهیم. ظاهراً از موسیقی یونانی پر سر و صداتر، پرتر، و وحشیانه تر بود، و خاصیت جادویی شرقی از مصر و آسیای صغیر و سوریه در آن راه یافته بود. پیرمردان عزا گرفته بودند که مصنفان اخیر گرفتگی و وقار اسلوب قدیم را رها می کنند و روح و اعصاب جوانان را با نواهای مسرفانه و آلات پرصدا در هم می سازند. یقین است که هیچ ملتی در هیچ موقع موسیقی را آن اندازه دوست نداشته است. آوازهایی که روی صحنه خوانده می شد توسط مردم دلزنده و چابک فرا گرفته می شد و در کوچه ها و از میان دریچه های روم به گوش می رسید. نواهای پیچیدة پانتومیم را چنان مشتاقانه به خاطر می سپردند که علاقه مندان از همان چند نوای اول می توانستند بگویند آهنگ مربوط به چه نمایش و کدام صحنة آن است. روم هیچ کمکی به دنیای موسیقی نکرد، مگر محتملا تنظیم بهتر و مؤثرتر نوازندگان در دسته های بزرگتر. اما با به کار بردن بسیار و اجابت انعطافی به موسیقی احترام گذاشت؛ میراث موسیقی دنیای باستان را در معابد، تئاترها، و خانه های خود جمع آورد؛ و چون دوران روم سپری شد، سازها و عوامل موسیقی را به کلیسا واگذاشت که امروز هم شنوندگان را متأثر می سازد.
3 – بازیها
در این هنگام که جنگ بظاهر ناپدید شده بود، بازیها یا مسابقات قهرمانی بزرگ هیجان انگیزترین وقایع زندگی سالانة رومی بود. این مسابقات به طور عمده به مناسبت ذکر جشنهای مذهبی ـ جشن مادر بزرگ (زمین)، جشن کرس، جشن فلورا، جشن آپولون، جشن آوگوستوس، برپا می شد. ممکن بود «مسابقات عامه» باشد تا عامه را خشنود سازد، یا «مسابقات

روم» به افتخار شهر و الاهة آن، روما، باشد؛ ممکن بود به مناسبت پیروزیها، نامزد شدن افراد در انتخابات، خود انتخابات یا میلاد امپراطور باشد؛ ممکن بود، مانند جشنهای صد سالة زمان آوگوستوس، دوره ای در تاریخ روم باشد. مسابقات رزمی ایتالیا نیز، مانند آن مسابقات رزمی که اخیلس پس از مرگ پاتروکلوس ترتیب داد، در اصل به صورت قربانی به مردگان تقدیم می شد. در تشییع جنازة بروتوس پرا در 264ق م پسرانش نمایشی از سه جنگ تن به تن دادند؛ در تشییع جنازة مارکوس لپیدوس در 216 ق م بیست و دو جنگ تن به تن انجام شد؛ و در سال 174 ق م تیتوس فلامینیوس مجلس تذکر مرگ پدرش را با مبارزات گلادیاتورها، که در آن هفتاد و چهار تن جنگیدند، برپا کرد.
ساده ترین مسابقات عمومی همان مسابقات ورزشی بود که معمولا در زمین ورزش انجام می شد. مسابقه دهندگان که غالباً حرفه ای و بیگانه بودند و مسابقة دو می دادند، دیسک می انداختند، کشتی می گرفتند، و مشت زنی می کردند. مردم روم، که به نمایشهای خونین گلادیاتورها آموخته بودند، به مسابقات ورزشی به طور ضعیفی علاقه داشتند، اما از مسابقات پولی، که در آن یونانیان غولپیکر با دستکشهایی که مچ آن با آهنی به قطر سه ربع اینچ تقویت شده بود تا حد مرگ مبارزه می کردند لذت می بردند. ویرژیل خوشخو جشن جنگی ملایمی را تقریباً با عبارات زمان ما چنین وصف می کند:
آنگاه پسر آنخیسس دستکشهای چرمی هموزن درآورد و به دستهای متخاصمین بست. ... متخاصمین به جای خود رفتند و نوک پا ایستادند و یک بازو را برافراشتند. ... از ضرباتی که وارد می آورند، دست را برابر دست می گیرند و سر را عقب می کشند. ضربات شدید متعدد به طرف یکدیگر وارد می آورند، پهلوها و سینه و گوش و عارض و گونة یکدیگر را وحشیانه می کوبند، و هوا را با صدای ضربات خود می آکنند. ... انتلوس دست را پیش می آورد. دارس چابک خود را می دزدد. ... انتلوس خشمناک دارس را بشتاب به جانب میدان می راند، ضربات خود را دو برابر کرده، و گاه با راست و گاه با چپ می زند. ... آنگاه، آینیاس به نزاع خاتمه داد، یاران دارس او را با زانوان لرزانش به کشتی ها بردند، سرش به دو سو تاب می خورد، و از دهان او خون و دندان می ریخت.
و از این هیجان انگیزتر مسابقات اسبدوانی و ارابه رانی سیرکوس ماکسیموس بود. در دو روز متوالی، چهل و چهار، مسابقه داده می شد، که برخی از آنها مسابقة اسب و چابکسوار بود، و برخی از آنها با ارابه های سبک و دو چرخ بود که با دو یا سه یا چهار اسب در یک رج کشیده می شدند. مخارج آن مسابقات را اصطبلهای رقیب که متعلق به ثروتمندان بود می پرداختند. چابکسواران و ارابه رانان و ارابه های هر اصطبل لباس مشخص یا رنگ مشخص سفید و سبز و سرخ یا آبی داشتند؛ و چون زمان این مسابقات نزدیک می شد، تمامی روم به دسته هایی که نام همان رنگها را داشت، خصوصاً سرخ و سبز، تقسیم می شد. در خانه و مدرسه، در کنفرانسها و فورومها، نیمی از مذاکرات دربارة چابکسواران و ارابه رانان محبوب بود. عکس ایشان همه جا

بود و پیروزی ایشان در کرده های روزانه اعلان می شد. برخی از ایشان ثروتهای هنگفت به هم می زدند، و برای بعضی از ایشان در میدانهای عمومی مجسمه برپا می کردند. در روز معین، 180,00 زن و مرد در لباسهای رنگین به میدان عظیم اسبدوانی می رفتند. شور مردم به حد جنون می رسید. هواخواهان ذوقزده پهن حیوانات را بو می کشیدند تا یقین کنند که اسبهای ارابه رانان عزیز به طور صحیح غذا خورده اند. تماشاگران از کنار دکانها و فاحشه خانه هایی که در کنارة دیوارهای خارج شهر واقع بودند می گذشتند و پشت سر هم از صدها مدخل وارد و با عرق اضطراب در نشیمنهای نعل اسبی شکل آمادة تماشا می شدند. فروشندگان دوره گرد به ایشان مخده می فروختند، زیرا نشیمنها بیشتر از چوب سخت بود، و برنامه تمام روز به طول می انجامید. سناتورها و سایر رجال صندلیهای مرمری مخصوصی داشتند که با برنز تزیین شده بود. در پس لژ امپراطوری، یک دسته اطاقهای مجلل بود که امپراطور و خانوادة او می توانستند بنوشند، استراحت کنند، حمام بگیرند، و بخوابند. شرطبندی با حرارت بسیار معمول بود، و ضمن پیشرفت روز، ثروتها دست به دست می شد. از مدخلهای زیر نشیمنها، اسبها و چابکسواران و ارابه رانان و ارابه ها خارج می شدند، و هر دسته از هواداران، وقتی رنگ دسته پیدا می شد، نشیمنها را با دست زدن بسیار می لرزاند. ارابه رانان، که غالباً برده بودند، نیمتنة روشن و کلاه خود درخشان داشتند، در یک دست تازیانه ای داشتند، و در کمر خود چاقویی که، در صورت تصادف، افساری را که به میان بسته بودند پاره کنند. به موازات وسط میدان بیضی، جزیره ای به طول سیصد متر واقع بود که با مجسمه ها و ستونها تزیین شده بود. در یک سر آن ستونهای مدور بود که به جای دروازه به کار می رفت. طول عادی مسابقة ارابه رانی هفت دور بود که تقریباً هشت کیلومتر می شد. آزمایش مهارت در آن بود که پیچ کنار دروازه، تا حدی که خطر ایجاد نشود، سریع و تند انجام گیرد. تصادف در آنجا زیاد دست می داد، و افراد و ارابه ها و حیوانات در نمایش حزن انگیز جالبی با یکدیگر مخلوط می شدند. همینکه اسبها یا ارابه ها پایکوبان به گل آخری نزدیک می شدند، جمعیت مات مانند دریای برآمده از جا برمی خاست، دست تکان می داد، دستمال می جنباند، فریاد می کشید و دعا می کرد، می نالید و لعنت می کرد، و به خلسه ای بالنسبه ماورای طبیعی فرو می شد. آن فریاد شادی را که به برنده تهنیت می گفت در مسافات بسیار دور از شهر می شد شنید.
شگرفترین تمام نمایشهایی که در جشنهای روم به مردم تقدیم می شد جنگ دریایی ساختگی بود. نخستین جنگ دریایی بزرگ توسط قیصر، در چاله ای که به همین منظور در حومة شهر کنده شده بود، به مردم تقدیم شد. آوگوستوس، هنگام تقدیم معبد خود به مارس انتقامجو، 3000 جنگجو را در نمایش تقلیدی از نبرد سالامیس در دریاچة ساختگی به طول 545 متر و عرض 365 متر به جنگ هم انداخت. کلاودیوس هم، چنانکه گفتیم، اختتام تونل فوکینه را با نبرد کشتی هایی که سه رج پاروزن داشتند با کشتی هایی که چهار رج پاروزن داشتند، و جمعاً 19000

نفر بودند، جشن گرفت. آن افراد با ادبی خلاف انتظار جنگیدند، و در نتیجه عده ای سرباز به میان ایشان فرستادند تا خونریزی حقیقی تضمین شود. هنگام تقدیم کولوسئوم، تیتوس فرمان داد میدان آن را با سیلاب پر کنند، و آن نبرد کورنتیان و کور کوریان را که منجر به جنگ پلوپونزی شد در آن تقلید کرد. جنگجویانی که در این نبردها شرکت می کردند اسیران جنگی یا مجرمان محکوم بودند. چنان دست به کشتار یکدیگر می زدند که عاقبت یک طرف یا طرف دیگر از میان می رفت، دستة فاتح، اگر شجاعانه می جنگید، ممکن بود به آزادی نایل شود.
مسابقات رزمی با در آمیختن حیوانات و گلادیاتورها در آمفی تئاتر ـ و پس از وسپاسیانوس در کولوسئوم ـ به اوج خود رسید. محل عبارت بود از سطح چوبی وسیعی که روی آن شن ریخته بود؛ قسمتی از این سطح را می شد پایین برد و بعد سریعاً بالا آورد و صحنه را تغییر داد و، در اندک مدتی، تمام سطح را ممکن بود از آب پوشاند. در اطاقهای وسیع زیر آن، حیوانات و ادوات و افرادی که در برنامة روز شرکت می کردند نگاه داشته می شدند. درست بالای دیوار حفاظی میدان یا گود، ایوان یا مهتابی مرمری بود که روی نشیمنهای فاخر آن سناتورها و کهنه مأموران والامقام می نشستند؛ بالای این ایوان، منظر یا لژ بلندی بود که امپراطور و امپراطریس، روی تختهای ساخته از عاج و طلا، در میان کسان و ملازمان خود می نشستند. پشت این حلقة اشرافی، طبقة سوارکاران در بیست رج می نشستند. دیوار حافظ بلندی که با مجسمه تزیین شده بود طبقات بالاتر اجتماع را از طبقات پایین تر در نشیمنهای بالا جدا می ساخت. هر فرد آزاد، اعم از زن یا مرد، می توانست بیاید، و ظاهراً چیزی هم گرفته نمی شد. مردم از حضور امپراطور در اینجا و در سیرک استفاده می کردند و امیال خود را برای شنیدن او فریاد می زدند ـ از قبیل عفو زندانی یا جنگجوی مغلوب، آزاد ساختن برده ای شجاع، پدیدار شدن گلادیاتورهای محبوب، یا اصلاحات جزئی. از بلندترین دیوار ممکن بود پرده ای باز شود تا به نردة گود برسد و، بدین نحو، آن قسمتها که از نور آفتاب در عذاب بود زیر سایه قرار گیرد. نقطه به نقطه، فواره ها آب معطر به هوا می افشاندند تا هوا خنک شود. وقتی ظهر فرا می رسید، غالب تماشاگران بشتاب پایین می رفتند تا ناهار بخورند؛ فروشندگانی آماده بودند که غذا و شیرینی و نوشابه به ایشان بفروشند. در مواردی ممکن بود به تمامی جمعیت، به فرمان و لطف امپراطور، غذا داده شود، یا چیزهای لذیذ و هدایا میان جمعیت جوشان پخش گردد. اگر، همچنانکه گاه اتفاق می افتاد، مسابقات شب هنگام انجام می شد، حلقة چراغها ممکن بود بر فراز میدان و تماشاگران فرود آورده شود. دسته های نوازنده بنوبت نوازندگی می کردند و قسمتهای حساس نبردها و جنگهای تن به تن را با نواهای مهیج همراهی می کردند.
ساده ترین وقایع در آمفی تئاتر نمایش حیوانات خارجی بود. فیل، شتر، ببر، نهنگ، اسب آبی، سیاه گوش، میمون، یوزپلنگ، خرس، گراز، گرگ، زرافه، شترمرغ، گوزن، پلنگ، غزال،

و پرندگان کم نظیر را از اکناف جهان جمع می آوردند و در باغ وحشهای امپراطوران و ثروتمندان نگاه می داشتند و تربیتشان می کردند که نمایشهای ماهرانه و نشاط انگیز بدهند؛ میمونها را تربیت می کردند که سوار سگ شوند، ارابه برانند، یا در نمایشها بازی کنند؛ گاوهای نر تربیت می شدند که پسران بر پشتشان برقصند؛ شیران دریایی را عادت می دادند که چون نامشان برده می شود در جواب پارس کنند. فیلها به نوای سنج، که فیلهای دیگر می زدند، می رقصیدند، یا روی طناب راه می رفتند، یا پشت میز می نشستند، یا حروف یونانی و لاتینی می نوشتند. ممکن بود حیوانات را صرفاً با لباسهای روشن یا طیبت انگیز دور بگردانند؛ اما معمولا ترتیبی می دادند که با یکدیگر یا افراد بجنگند، یا تیر و زوبین به جانبشان می افکندند تا بمیرند. در زمان نرون، در یک روز، چهار صد ببر با گاو نر و فیل جنگیدند. در روز دیگری در زمان کالیگولا، 400 خرس کشته شدند. هنگام اهدای کولوسئوم، 5000 حیوان مردند. اگر حیوانات می خواستند با یکدیگر بسازند، با تازیانه و تیر آهن داغ می زدندشان تا بجنگند. کلاودیوس یک لشگر از گارد امپراطوری را وادار به جنگ با یوزپلنگ کرد؛ نرون ایشان را وادار ساخت با 400 خرس و 300 شیر بجنگند.
نبرد گاو نر با انسان، که مدتها در کرت و تسالی رواج داشت، به توسط قیصر به روم آورده شد و غالباً در آمفی تئاتر نمایش داده می شد. مجرمان محکوم را، که گاه پوست حیوانات در برشان می کردند تا به حیوانات شبیه شوند، نزد درندگانی می انداختند که خصوصاً برای آن موقع گرسنه نگاه داشته شده بودند. در این موارد مرگ، با تمامی درد و رنج ممکن، می آمد و جراحات چندان عمیق بود که پزشکان آن افراد را برای مطالعة تشریح داخلی به کار می بردند. تمامی مردم جهان داستان آندروکلس را می دانند. وی غلامی فراری بود که چون گرفتار شد، او را با شیر در میدان افکندند؛ اما می گویند آن شیر به یاد داشت که آندروکلس خاری را از دست او بیرون کشیده بود، و حاضر نشد او را بیازارد. آندروکلس عفو شد، و با نمایش دادن شیر متمدن خود در میکده ها معیشت می کرد. از فرد محکوم گاه می خواستند که به طرز واقعی و غیر تقلبی نقش حزن انگیز مشهوری را بازی کند: ممکن بود ادای رقیب مدئا را درآورد، لباسی زیبا در بر کند که ناگهان مشتعل گردد و او را بسوزاند؛ ممکن بود مانند هراکلس بر تودة آتش سوزانده شود، ممکن بود (اگر به قول ترتولیانوس بتوان اعتماد کرد) در ملاء عام مانند آتیس اخته شود؛ ممکن بود ادای موکیوس سکایوولا را درآورد و آن قدر دستش را بر فراز زغال سوزان نگاه دارد تا وز کند و جمع شود؛ ممکن بود ایکاروس شود و از آسمان به جای دریای کریم در میان حیوانات وحشی سقوط کند؛ و ممکن بود پاسیفائه شود و هماغوشی گاو نر را تحمل کند. یک محکوم را مانند اورفئوس لباس پوشاندند، او را با لیرش به میدانی فرستادند که به صورت درختزار و چشمه سار درآمده بود؛ ناگهان حیوانات گرسنه از شکافها بیرون جستند و او را پاره پاره کردند. لاورئولوس دزد را برای تفریح مردم در میدان مصلوب

کردند؛ اما از آنجا که مردن او به طول انجامید، خرسی را به میدان آوردند و مجبور کردند او را تکه تکه، همچنانکه از صلیب آویخته بود، بخورد. مارتیالیس این صحنه را با جذبه و موافقت شخصی وصف کرده است.
وقایع مهم و عالی عبارت بود از نبرد افراد مسلح، تن به تن یا دسته جمعی. جنگجویان اسیران جنگی، مجرمان محکوم، یا بردگان عاصی بودند. حق فاتحان نسبت به کشتار اسیران ایشان در سراسر دنیای قدیم به طور کلی مورد قبول بود، و رومیان خود را بزرگوار می پنداشتند که بدین نحو به اسیران فرصتی می دادند که در میدان زندگی خود را نجات دهند. افرادی را که محکوم به ارتکاب قتل شده بودند از سراسر امپراطوری به رم می آوردند، به مدرسة گلادیاتورها می فرستادند، و اندکی بعد به میدان مسابقات رزمی می کشیدند. اگر به طور استثنایی شجاعانه می جنگیدند، ممکن بود فوراً آزاد شوند؛ اگر صرفاً پس از رزم زنده می ماندند، مجبور بودند باز و باز در ایام تعطیل بجنگند؛ اگر سه سال دوام می آوردند، تبدیل به برده می شدند، و پس از آن اگر مدت دو سال اربابان خود را راضی می کردند آزاد می شدند. جنایاتی که ارتکاب آنها موجب محکومیت به گلادیاتوری می شد عبارت بود از: قتل، دزدی، حرق، کفر، و عصیان. اما فرمانداران کوشا که گوش به زنگ حوایج امپراطور بودند ممکن بود اگر میدان انسان کم بیاورد، این قواعد را زیر پا نهند. حتی سناتوران و سلحشوران ممکن بود مانند گلادیاتورها محکوم به جنگیدن شوند، و گاه علاقه به مورد تمجید قرار گرفتن کسانی از طبقة سوارکاران را تحریک می کرد که داوطلب شوند. تحت کشش و اعزاز ماجراجویی و خطر، عدة زیادی در مدارس گلادیاتوری ثبت نام کردند.
این گونه مدارس پیش از 105 ق م هم در روم موجود بود. در دورة امپراطوری چهار مدرسه در روم، چند مدرسة دیگر در ایتالیا، و یک مدرسه در اسکندریه بود. در زمان قیصر، افراد ثروتمند مکتبهایی خصوصی داشتند که در آن بردگان تربیت می شدند تا گلادیاتور شوند. افرادی را که از مکتب فارغ التحصیل می شدند در اوقات صلح مستحفظ شخصی، و در اوقات جنگ دستیار خود می کردند، یا برای جنگیدن در ضیافتهای شخصی کرایه می دادند، یا برای شرکت در مسابقات رزمی اجاره می دادند. هنگام ورود به مدرسة گلادیاتوری حرفه ای، بسیاری از کارآموزان سوگند می خوردند که «بگذارند با چوب مضروب شوند و به آتش بسوزند و با پولاد کشته شوند». تربیت و انضباط شدید بود، و غذا تحت نظر پزشکان بود، که برای تقویت عضلات جو تجویز می کردند. نقض مقررات را با تازیانه، داغ، و غل و زنجیر مجازات می کردند. در میان این داوطلبان مرگ، کسانی هم بودند که از نصیب خود ناراضی نبودند. برخی از پیروزیهای خود غره می شدند و بیشتر در فکر قدرت خود بودند و نه بلایی که در پیش داشتند. بعضی شکایت داشتند که به حد کافی نمی جنگند. و این گونه افراد از تیبریوس نفرت داشتند که چند مسابقة رزمی بیشتر ترتیب نداد. محرک و مایة تسلی ایشان

شهرت بود. دوستداران نام ایشان را بر دیوارهای معابر نقش می کردند، زنان دلباختة ایشان می شدند، شاعران دربارة ایشان شعر می گفتند، نقاشان تصویرشان را می کشیدند، و پیکر تراشان عضلات آهنین بازو و سگرمة وحشت آور ایشان را برای آیندگان می تراشیدند. مع الوصف، بسیاری از ایشان از زندانی بودن خود، از زندگی خشونت آور خود، و از چشم به راه مرگ بودن نومید بودند. چند تنی از ایشان انتحار کردند: یکی با فرو کردن اسفنجی که به کار پاکیزه کردن مبال می رفت در گلوی خود، دیگری با فرو بردن سر خود میان میله های چرخ متحرک و چند نفری هم در میدان هاراکیری کردند.
شبی که فردایش به میدان می رفتند پذیرایی عظیمی از ایشان می شد. آنان که خشنتر بودند از صمیم قلب می خوردند و می نوشیدند؛ دیگران با حالی غمزده با زنان و کودکان خود وداع می کردند؛ و آنان که مسیحی بودند آخرین شام محبت را با یکدیگر می خوردند. بامداد روز بعد، با لباس خشن، قدم به میدان می نهادند. و از یک سر آن تا سر دیگر رژه می رفتند. معمولا به شمشیر یا نیزه یا کارد مسلح بودند و کلاه خود، سپر، شانه بند، سینه بند، و زانوبند برنزی داشتند. طبق سلاحی که حمل می کردند طبقه بندی می شدند: رتیارها کسانی بودند که حریف را با تور می گرفتند و با دشنه به دیار عدم می فرستادند؛ سکوتورها در جنگ با شمشیر و سپر مهارت داشتند؛ لاکویاتورها فلاخن می انداختند؛ دیماکها دو شمشیر کوتاه به دو دست می گرفتند؛ اسدارها سوار ارابه می جنگیدند؛ بستیارها با سباع درمی افتادند. گلادیاتورها، اضافه بر این اعمال، یک به یک یا دسته جمعی با یکدیگر می جنگیدند. اگر کسی در جنگ تن به تن یکنفره سخت مجروح می شد، سرپرست مسابقات رزمی میل تماشاگران را استعلام می کرد. اگر شستها را بالا می گرفتند ـ یا دستمال تکان می دادند ـ نشان رحم بود، و اگر شستها را رو به پایین می گرفتند، نشانة آن بود که غالب باید مغلوب را بکشد. هر جنگنده ای که بیزاری خود را از مرگ لو می داد نفرت مردم را برمی انگیخت و با سیخ داغ مجبور به ابراز شجاعت می شد. کشتار مایه دارتر به وسیلة نبردهای دسته جمعی عرضه می شد که در آن هزاران نفر با توحشی نومید می جنگیدند. در هشت نمایش که توسط آوگوستوس داده شد، 10,000 نفر در این گونه نبردهای کلی شرکت جستند. گماشتگانی در لباس خارون1 سیخی به تن افتادگان فرو می کردند تا مبادا تظاهر به مرگ کرده باشند، و هر که را چنان تظاهری کرده بود با ضربات تخماق می کشتند. سایر گماشتگان که به لباس مرکوریوس درآمده بودند اجساد را با قلاب می کشیدند، و بردگان افریقای شمالی خاک خونین را با بیل جمع می کردند و ماسة تازه برای مرگ تازه می پراکندند.
بیشتر رومیان در دفاع از مسابقات رزمی گلادیاتورها به این عذر متوسل می شدند که قربانیان

1. قایقرانی که ارواح مردگان را از روی رودخانة ستوکس به جهنم می برد. ـ م.

قبلا به واسطة جنایات سخت محکوم به مرگ شده بودند و عذابی که می کشیدند موجب تنبیه دیگران می شد، و شجاعتی که مردان محکوم فرا می گرفتند که با جراحات مرگ رو به رو شوند فضایل اسپارتی را در مردم برمی انگیخت، و بالاخره دیدار مکرر و نبرد رومیان را به حوایج و فداکاریهای جنگ عادت می داد. یوونالیس که همه چیز را هجو کرده بود، مبارزات را بی آسیب گذارد. پلینی کهین، که مردی بسیار متمدن بود، ترایانوس را از این جهت مدح می گفت که چیزهایی برای تماشای مردم تهیه دیده است که مردان را «به جراحتهای بزرگوارانه و نیش مرگ» وادار می سازد؛ و تاسیت در تاریخ خود می گوید که خونی که در میدان مسابقات رزمی ریخته می شد در هر حال خون پست مردم عامی بود. سیسرون که از آن کشتار آشفته شده بود می پرسید: «دیدن حیوان نجیب که شکارچی بیرحم ضربه ای به قلب او می زند، یا دیدن یکی از انواع ضعیف خود ما که ظالمانه به وسیلة حیوان بسیار زورآورتری در هم شکسته می شود برای روح مصفای بشری چه لطفی می تواند داشته باشد؟» اما باز می گوید: «هنگامی که افراد گناهکار مجبور به جنگیدن می شوند، هیچ گونه انضباط بهتری در مقابل عذاب و مرگ نمی توان برای دید به چشم عرضه کرد.» سنکا که هنگام تعطیل ظهر، که غالب تماشاگران به ناهار رفته بودند، وارد تماشاگاه شده بود، از دیدن صدها مجرمی که به زور به میدان رانده می شدند تا با خون خود وسایل تفریح آن عده از تماشاگران را که هنوز مانده بودند فراهم آورند یکه خورد:
حریصتر و ظالمتر و غیر انسانیتر به خانه می آیم، چون میان آدمیان بوده ام. تصادفاً به تماشای نمایش هنگام ظهر رفتم و انتظار تفریح و طیبت و استراحت داشتم. ... جایی که چشم انسان ممکن است از کشتار همنوع خود گریزی بیابد. اما کاملا بر عکس بود. ... این جنگندگان ظهر بدون هیچ گونه زرهی بیرون فرستاده می شوند؛ از همه جانب آمادة خوردن ضرباتند، و هیچ کس هم ضربة بیحاصل نمی زند. ... صبح مردان را پیش شیر می اندازند، ظهر پیش تماشاگران. مردم می خواهند غالبی که حریف خود را کشته است با مردی طرف شود که به نوبت خود او را بکشد، و فاتح آخری را برای قصابی بعدی نگاه می دارند. ... این گونه امور هنگامی انجام می شود که نشستگاهها تقریباً خالی است. ... انسان، که برای انسان مقدس است، به خاطر تفریح و نشاط کشته می شود.